حسرت
بسم الله الرحمن الرحیم
دور نمای زندگی
طی شد این عمر ، تو دانی چه سان ؟
پوچ و بس تند ، چنان بادِ دمان
همه تقصیر من این است که نکردم فکری
که چه سان می گذرد ، این عمر گران
هیچ کس نیز نگفت :
زندگی چیست ؟ چرا می آییم ؟
بعد از این چند صباح ، به کجا باید رفت ؟
باکدامین توشه ؟ به چه سان باید رفت ؟
نوجوانی سپری گشت به بازی ، به نشاط
فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
پس از آن نیز نفهمیدم هیچ
که چه سان باید زیست ؟ به کجا باید رفت ...
همه گفتند : جوان است هنوز ، بگذارید جوانی بکند ، بهره از عمر برد ، کامروایی بکند
بگذارید که خوش باشد و مست
بعد از این نیز ورا عمری هست !
یک نفر بانگ بر آورد که : او از هم اکنون باید ، فکر فردا بکند !
دیگری آوا داد ، که : چو فردا بشود ، فکر فردا بکند !
دیگری گفت : همان طور که دیروزش رفت ، بگذرد امروزش ، بگذرد فردایش !
کس مرا هیچ نگفت :
زندگی خوردن نیست ،
ثروت و قدرت نیست ،
زندگی غفلت نیست ..
من شدم خلق که با عزمی جزم
پای از بند هواها گسلم
فارغ از شهوت و از کینه و آز،
از جوانمردی و عزت سرشار ،
در ره کشف حقایق کوشم،
شربت جرئت و امید و شهامت نوشم،
آنچه آموخته ام بر دگران آموزم .
شمع راه دگران گردم و با شعله ی خویش
ره نمایم به همه ، گر چه سراپا سوزم ( مهدی دافعیان )
حسرت همیشگی
حرف های ما هنوز ناتمام ...
تا نگاه می کنی :
وقت ِ رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی !
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آه...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان چقدر زود
دیر می شود ! ( قیصر امین پور )
در بسته باز کردن
همه روز روزه بودن ، همه شب نماز کردن همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن
شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
پی طاعت و زیارت به نجف مقیم گشتن به مضاجع و مراقد سفر دراز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آن قدر نبخشد که به روی مستمندی در بسته باز کردن ( صادق بقایی )